چگونگی تولد امام زمان (عج )
شهیدداودآجورلو
شهیدداودآجورلو-عشق

السلام علیک یا بقیه الله

بنام خدا

دلبرا درهوس دیدن رویت،

دلم من تاب ندارد،

نگهم خواب ندارد،

قلمم گوشه دفتر،

غزل ناب ندارد،

همه گویندبه انگشت اشاره،

مگراین عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟

توکجایی گل نرگس زفراقت دل من تاب ندارد؟

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب (س)

چگونگی ولادت امام زمان (عج)، در عصر خفقان و تهدید

وضعیت شیعیان در آستانه تولد امام زمان(عج)

براى آشنایى بیشتر با اوضاع فرهنگى و سیاسى شیعیان در هنگام تولد امام زمان(عج) لازم است نگاهى هرچند كوتاه به وضعیت دوران حضرت امام حسن عسكرى(علیه السلام) داشته باشیم; دوران امامت آن حضرت همزمان بود با خلافت سه نفر از خلفاى عباسى، كه به ترتیب عبارت اند از: المعتز بالله، المهتدى بالله و المعتمد بالله.

حاكمان عباسى از هر راه ممكن، آن حضرت را زیرنظر داشتند و كنترل مى كردند. آنان شنیده بودند كه امام مهدى(عج) فرزند امام عسكرى (علیه السلام)است; از این رو، مى كوشیدند تا به آن حضرت دسترسى پیدا كنند و او را به قتل برسانند; به همین جهت، امام حسن عسكرى(علیه السلام)ولادت حضرت مهدى(عج) را مخفى كرده بود و غیر از نزدیكان آن حضرت، دیگران افتخار زیارت آن امام را پیدا نكردند.

فشار و اختناق سیاسى چنان بالا مى گیرد كه امام(علیه السلام) به ناچار باید هفته اى دوبار در روزهاى دوشنبه و پنج شنبه در دارالخلافه حضور پیدا مى كرد، معتزّ عباسى به اندازه اى از نفوذ امام حسن عسكرى(علیه السلام)نگران بود كه به تحت نظر داشتن آن امام نیز بسنده نكرد و حضرت را با ابوهاشم جعفرى و گروهى از طالبیون زندانى كرد.ستم عباسیان تنها به امام حسن عسكرى (علیه السلام) محدود نمى شد، آنان علیه شیعیان و دوستان آن حضرت نیز از هیچ ستمى دریغ نمى كردند و از هرگونه حركت فرهنگى، سیاسى و غیره شیعیان جلوگیرى مى كردند.

وضعیت سیاسى شیعیان

انواع فشارهاى سیاسى در این مقطع از زمان، در موارد زیر قابل پیگیرى است:

الف) زندانیان و فراریان شیعه; از جمله زندانیان، ابوهاشم جعفرى است. وى چنین مى گوید: در نامه اى از ناراحتى هاى زندان به امام حسن عسكرى(علیه السلام) شكایت كردم; امام در جواب به من نوشت: امروز در منزلِ خود نماز خواهى خواند.وى در جاى دیگرى اظهار كرده است: با امام حسن عسكرى(علیه السلام) در حبس مهتدى بن واثق بودیم; حضرت به من فرمود: این جنایتكار قصد كرده است كه امشب با خواست خدا بازى كند (كنایه از این كه اراده كرده است كه ما را بكشد); ولى عمر او كفاف نمى دهد و به زودى صاحب فرزندى خواهم شد. فرداى آن شب ترك ها به او حمله كردند و او را به قتل رساندند و خدا ما را به سلامت نگاه داشت. هم چنین او مى گوید: من با گروهى در زندان بودم كه امام حسن عسكرى(علیه السلام) را به زندان آوردند، مأمور مراقب آن حضرت، صالح بن وصیف بود. یكى از هم زندانى ها، مردى جمحى بود كه ادعا مى كرد، علوى است.

امام(علیه السلام)روى به ما كرد و فرمود:

اگر نبود در میان شما كسى كه از شما نیست، شما را آگاه مى كردم كه چه زمان خداوند، اسباب نجات شما را فراهم خواهد كرد.

امام با این كلام به آن مرد اشاره كرد و او از جمع ما بیرون رفت. امام فرمود:این مرد از شما نیست; از او برحذر باشید. در بین لباس هاى خود نوشته اى دارد كه همه ى گفته ها و اسرار شما را براى خلیفه مى رساند.

یكى از زندانیان به سراغ او رفت و لباس هایش را بازرسى كرد و آن نوشته را پیدا كرد; او نوشته بود، كه این جمع قصد دارند، زندان را سوراخ كرده و فرار كنند.نكته ى قابل توجه در این روایتِ تاریخى این است كه، اختناق و فشار سیاسى به اندازه اى بود كه شیعیان در زندان هم از دست ماموران اطلاعاتى خلیفه در امان نبودند و مذاكرات آنان در محیط زندان نیز به حكومت گزارش داده مى شد.

حضرت عبدالعظیم حسنى یكى از فراریان شیعه است. احمد بن محمد بن خالد برقى مى گوید: «عبدالعظیم حسنى، از دستِ حكومت فرار كرد و وارد رى شد و درمنزل یكى از شیعیان در سردابى ساكن شد. در همان سرداب خدا را عبادت مى كرد; روزها روزه بود و شب ها را به شب زنده دارى و تهجّد مى گذراند و مخفیانه از آنجا بیرون مى آمد و قبرى را كه امروزه روبه روى قبر خود اوست زیارت مى كرد. تنها محل امن براى او، همان سرداب بود».

وضعیت فرهنگى شیعیان

با همه محدودیت ها و سختگیرى هایى كه عباسیان براى گوشه نشین كردن امام(علیه السلام) و شیعیان به كار گرفته و فشارهاى مختلف سیاسى كه از ناحیه ى آنان بر شیعه وارد شد، گروهى از دانشمندان و راویان از خرمن فضیلت و دریاى بى كران علوم آن حضرت بهره مى گرفتند و برخى از آنان صاحب تألیفاتى در فنون گوناگون بوده اند و احادیثى را از امام(علیه السلام)نقل كرده اند،از جمله ى آنان:احمد بن ابراهیم بن اسماعیل; كاتب، ندیم، بزرگ اهل لغت و از باشخصیت ترین آنان است. او یكى از اصحاب خاص امام هادى و امام عسكرى(علیهم السلام) است; تألیفاتى دارد كه نمونه اى از این كتاب ها را مى توان نام برد: أسماء الجبال و المیاه والأودیه، اشعار ابن مّره بن همام و نوادر الاعراب.

بشارت پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) به تولد حضرت مهدی(عج)

پیامبر اكرم (صلى الله علیه وآله) ظهور حضرت مهدى(عج) را در روایات گوناگونى خبر داده است و این احادیث را نه تنها راویان و محدثان شیعه نقل نكرده اند. بلكه، محدثان بزرگِ اهل سنت نیز نقل نموده اند.

چگونگی ولادت امام زمان (عج)

جمعه پاتزدهم شعبان  

امام زمان(عج) درنیمه شعبان سال ۲۵۵ هجری در سامرا متولد شدند. نام ایشان مهدی  و کنیه ‏اش ابوالقاسم است. ایشان از فرزندان حضرت زهرا(س) و از اولاد امام حسین(ع) و فرزند بلافصل امام حسن عسکری(ع) است. مادرش نرجس خاتون بوده است .

یک سال و یک ماه پس از ازدواج امام حسن عسکری (ع) و نرجس خاتون امام زمان (عج)به دنیا می آیند .جالب است بدانیم او پیش از آفتاب چشم به این جهان گشود، تا همیشه آفتاب را پشت سر قرار دهد.

((مادر حضرت مهدی علیه السلام، دختر یشوعا فرزند قیصر روم بود؛ نام اصلی آن بانو ملیکه است که پس از ازدواج با امام حسن عسگری علیه السلام به نام‌های دیگری مشهور شد؛ مشهورترین آنها عبارتند از نرجس، ریحانه، صقیل، سوسن و حکیمه، که در این میان« نرجس» از همه مشهورتر است.

نرجس خاتون سیزده ساله بود که جدش ـ قیصر روم ـ مراسم بسیار مجلل و باشکوهی ترتیب داد، تا او را به عقد برادرزاده اش در آورد؛ ولی بر اثر حادثه‌ای شگفت‌آور، تخت برادر زاده‌اش سرنگون شد و او در دم جان سپرد. پس از او بار دیگر مراسم مشابهی ترتیب یافت تا ملیکه به عقد ازدواج برادرزاده دیگر قیصر در آید، ولی او نیز به سرنوشت برادر خود دچار شد.

در همان شب، ملیکه در عالم رویا توسط رسول گرامی اسلام به عقد ازدواج امام حسن عسکری علیه السلام درآمد. از آن پس عشق و علاقه به امام حسن عسکری آن‌چنان در قلب ملیکه جای گرفت که او را از غذا و خوراک بازداشت. روز به روز حالش به ضعف و وخا مت گرایید به‌طوری که پزشکان از بهبودی‌اش قطع امید کردند. ملیکه همچنان در آتش فراق و جدایی امام حسن عسکری (ع) می‌سوخت تا اینکه شبی در عالم رویا به دست مبارک حضرت زهرا (س) مسلمان گردید و از آن پس شبی نگذشت مگر اینکه امام حسن عسکری (ع ) را درخواب زیارت می‌کرد. ))

یشربن سلیمان نقل می کند :

بشر بن سلیمانمی گوید از بانو  پرسیدم  چگونه در میان اسیران افتادى؟

گفت: در یکى از شبها در عالم خواب حضرت عسکرى را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى.

من به فرموده حضرت عمل کردم، وپیش قراولان اسلام با خبر شدند وما را اسیر گرفتند وکار من به اینجا کشید که دیدى، ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم وگفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟

(بشر) گفت چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى وزبانت عربى است؟

گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ وسعى بسیارى داشت، وزنى را که چندین زبان مى دانست، براى من تهیه کرده بود واز صبح وشام نزد من مى آمد وزبان عربى به من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.

(بشر) مى گوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (علیه السلام) بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام وذلت نصارى وشرف خاندان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را چگونه دیدى؟

گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار ویا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مى کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق وغرب عالم را مالک مى شود وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.

عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه وفلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟

گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (علیها السلام) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.

آنگاه حضرت امام على النقى (علیه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش شادمان گردید، آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (علیه السلام) است.

 

*** شب این میلاد خجسته ( شب تولد امام زمان ) را «شب برات» ‌و «شب مبارک» و «شب رحمت» خوانند. شیخ صدوق درکمال الدین نقل میکند نرجس خاتون روزی مشاهده میکند که نوری وارد بدن اومیشود وبه امام حسن عسکری موضوع راگزارش میکند وامام اورا نوید به بارداری امام زمان میدهد ومیفرماید : پسری می آوری که نامش محمد است وپس از من ،جانشین من خواهد بود.

حکیمه دختر امام محمد تقی (علیه السلام) نقل می کند که امام حسن عسکری (علیه السلام) مرا خواست و فرمود : عمه امشب نیمه شعبان است نزد ما افطار کن که خدواند در این شب فرخنده شخصی را متولد می سازد که حجت او در روی زمین می باشد .

عرض کردم : مادر این فرزند مبارک کیست؟  فرمود : نرجس.

گفتم : فدایت شوم اثری از حاملگی در این بانوی گرامی ندیدم!

فرمود : برای همین می گویم نزد ما باش.وارد خانه شدم سلام کردم بانوی عالی مقام نرجس خاتون آمد کفش از پای من بیرون آورد و گفت: ای بانوی من شب بخیر!گفتم: بانوی من و خاندان ما تویی! گفت:نه، من کجاو این مقام بزرگ؟ گفتم : دخترجان امشب خدواند پسری به تو عنایت می فرماید : که سرور دوجهان خواهد بود. تا این کلام ازمن شنید با کمال حجب و حیا نشست.

پس از اقامه نماز افطار کردم و خوابیدم، سحرگاه برای انجام نماز شب برخاستم. بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبری نیست.پس از تعقیب نماز دوباره خوابیدم که پس از لحظه ای با اضطراب بیدار شدم دیدم نرجس نیز بیدار است ولی هیچگونه علامتی در وی مشهود نیست .

نزدیک بود که در وعده امام (علیه السلام) تردید کنم که ناگهان امام(علیه السلام)در مکانی که تشریف داشتند با صدای بلند مرا صدا زده فرمودند :

عمه : تعجیل مکن که وقت نزدیک است!

همینکه صدای مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام) را شنیدم مشغول خواندن سوره الم سجده و یس شدم.در این موقع نرجس با حال اضطراب از خواب برخاست . من به وی نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم : آیا درخود چیزی احساس می کنی؟ گفت : آری.

گفتم : ناراحت مباش و دل قوی دار،این همان مژده است که به تو دادم.اندکی بعد صاحب الامر سلام الله علیه متولد شد آن ماه پاره را دیدم که مواضع هفتگانه سجده را روی زمین گذاشته و ذکر حق می گوید. او را در آغوش گرفتم در حالی که بر خلاف نوزادان دیگر از آلایش ولادت پاک و پاکیزه بود.

در این هنگام امام عسکری (علیه السلام) صدا زد : عمه جان ! فرزندم رانزد من بیاور،و او را نزد پدر بزرگوارش بردم،او را به سینه چسبانید و زبان در دهانش گذارد و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود فرزندم با من حرف بزن! آن مولود مسعود گفت : شهادت می دهم به وحدانیت پروردگار و رسالت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)،سپس بر امیرالمومنین(علیه السلام) و ائمه طاهرین (علیه السلام) درود فرستاد و چون به نام پدرش رسید دیدگان گشود و سلام کرد.

امام(علیه السلام) فرمود : عمه جان: او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من برگردان. او را نزد مادرش بردم سلام کرد، مادر نیز جواب سلامش را داد، سپس او ا پیش امام حسن عسکری (علیه السلام)برگردانیدم.

اللهم عجل لوليك الفرج – خدايا در فرج آقا امام زمان(عج)  تعجيل بفرما .آمین.

 


شهیدداودآجورلو اللهم عجل لولیک الفرچ بحق زینب سلام الله علیه

درباره وبلاگ

شهدا دعا داشتند،ادعا نداشتند نیایش داشتند،نمایش نداشتند حیا داشتند،ریا نداشتند رسم داشتند،اسم نداشتندو... کجائید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی، کجائید ای سبکبالان عاشق، پرنده تر زمرغان هوایی.
آخرین مطالب
نويسندگان